تغيير رفتارشناختي مايكنبام
اساس رويكرد رفتار شناختي مايكنبام، حرف زدن با خود است. به عقيده وي، حرف زدن با خود به همان صورت حرف زدن ديگران با فرد، بر رفتار تاثير دارد. فرض بنيادي تغيير رفتار شناختي اين است كه درمانجويان به عنوان شرط لازم براي تغيير رفتار، بايد توجه داشته باشند كه چگونه فكر، احساس و رفتار ميكنند و چگونه بر ديگران تاثير ميگذارند. براي اينكه تغيير روي دهد، درمانجو بايد ماهيت از پيش نوشته رفتار خود را تعبير نمايد. طوري كه بتواند رفتار خود را در موقعيتهاي گوناگون ارزيابي كند.
مسالهاي كه بايد به آن توجه داشت اين است كه خود حرف زدن با خود ميتواند نامناسب باشد زيرا ممكن است اين حرف زدنها مخرب باشد و ديگر اينكه حرف نزدن با خود احتمال بروز رفتار نابهنجار را افزايش دهد. مايكنبام بيان ميدارد كودكان از طريق صحبت با خود مهارتهاي جديد را ياد ميگيرند. انسانها نيز با همين راهنماييهاي شخصي، شيوههاي كنترل رفتار را ميآموزند. در اين رويكرد نيز اعتقاد بر اين است كه هيجانهاي ناراحتكننده معمولا محصول افكار ناسازگارانه و منفي هستند. شيوه مايكنبام مبتني بر خودآموزي جهت آگاه شدن درمانجويان از افكار خود از طريق حرف زدن با خود است. بنابراين يكي از تكنيكهاي اصلي اين روش بازآموزي مراجعان در زمينه گفتگو با خويش است. از اين طريق، گفتگوهاي مخرب آنان شناخته شده و تلاش براي داشتن گفتگوي بهنجار افزايش مييابد.
بازسازي شناختي يكي از تكنيكهاي بسيار مهم اين رويكرد است. مايكنبام ساختارشناختي را به صورت جنبه سازماندهنده تفكر توصيف ميكند كه به نظر ميرسد انتخاب افكار را كنترل و هدايت ميكند. ساختارشناختي بر حفظ طرح تفكر و تعيين اينكه چه موقع چه تفكري وجود داشته باشد يا قطع شود يا تغيير يابد، تمركز ميكند.
مايكنبام بيان ميكند تغيير رفتار از طريق توالي فرآيندهاي ميانجي روي ميدهد كه تعامل گفتار دروني، ساختارهاي شناختي و رفتارها و نتايج ناشي از آنها را در بردارد. او فرآيند 3 مرحلهاي تغيير را توصيف ميكند كه شامل اين مراحل است:
در مرحله اول كه خودنگري ناميده ميشود، به درمانجويان آموخته ميشود چگونه رفتار خود را مورد مشاهده قرار دهند. طي اين فرآيند گفتگوهاي دروني آنها با خودگوييها و خيالبافيهاي منفي شناخته ميشوند. عامل مهم، تمايل آنها به گوش دادن به خودشان است. اين مرحله شامل حساسيت فزاينده نسبت به افكار، احساسات، اعمال و واكنشهاي فيزيولوژيكي و روشهاي واكنش نشان دادن به ديگران است.
مرحله دوم «شروع كردن گفتگوي دروني تازه» نام دارد. در اين مرحله درمانجو ياد ميگيرد ضمن توجه به رفتارهاي ناسازگارانه خود به فرصتهايي براي داشتن رفتار سازگارانه توجه كند. اگر درمانجويان بخواهند تغييركنند به آنچه كه به خودشان ميگويند بايد توجه كرده و زنجيره رفتاري تازهاي را به اجرا در آورند، زنجيرهاي كه با رفتارهاي ناسازگارانه آنها مغاير باشد. درمانجويان ياد ميگيرند گفتگوي دروني خود را از طريق درمان تغيير دهند. گفتگوي تازه دروني آنها بايد منجر به تغيير رفتار گردد. اين مساله روي رفتارهاي شناختي درمانجويان تاثير ميگذارد.
مرحله سوم يادگيري مهارتهاي جديد است. در اين مرحله، درمانجويان مهارتهاي مقابله موثر را ياد گرفته و در موقعيتهاي واقعي زندگي اجرا ميكنند. اجراي اين رفتارها در موقعيت واقعي باعث ميشوند كه آنها به شيوهاي متفاوت رفتار كنند و بنابراين ديگران نيز به شيوهاي متفاوت واكنش نشان ميدهند و لذا تغيير رفتار با تغيير شناخت همراه ميگردد(سمپل و همکاران، 2005، سادوک ، سادوک و رویز، 2009، بک و نیومن، 2005، بک، فریمن و دیویس، 2005، سیکلوند، راین و دیاموند، 2005)..